اولین
وسیله آموزش
یکی از راهها و وسایل پرورش کودکان که معمولاً
کمتر مورد توجه قرارمی گیرد ولی قبل ازهروسیله وپیش ازهر چیزدیگرمی تواند به اموزش
کمک کند نقاشی است.رنگ وتصویربیش ازهرچیزدیگرذهن بچه را متوجه خود می کندودرعین حال
وسیله ای است که بچه قبل ازهرچیزمی تواند به خلق ان بپردازد.برای درک رنگ وتصویرکافی
است که چشم بببیند وبرای خلق ان کافی است که بچه دست در رنگ کند وان رابر درودیوار
یا روی هر چه که دم دستش باشد حتی به سروصورت ولباس خود بمالد.اگر نقاشی عمیقترین
وسیله اموزش کودک نباشد میتوان گفت یکی ازمهمترین واولین وسیله اموزش اوست.
بررسی
نقاشی کودکان
درتحلیل وبررسی اثارکودکان وبزرگسالان، بنای کار
می باید براساس شرایط زیست وزندگی اجتماعی شان باشد.تنها اازاین رهگذراست که میتوان
معلوم کرد زندگی روزانه چه اثری در کار انان بجای گذارده است.درمورد کودکان، این کار
اسان است.زیرا کودکان به سادگی از زندگی عادی روزانه وهمچنین از خواستها وارزوهایشان،
یعنی زندگی ذهنیشان متأثر میشوند.انها بدون تشویش وهراس انچه را که حس میکنند وبرایشان
جالب است وانچه که در سردارند با صداقتی اشکار وساده شرح می دهندوبه روشنترین وجهی
استعدادهای نهفته خود را نمایان می سازند.تنها باید به انها کمک کرده تا کمتر تحت تأثیر
محیط ساختگی خارج از زندگی خویش قرار گیرد.
اگر
کودکی را همراه خود به صحرا یا کوه یا باغ وحش وپارک ببریم وازاو بخواهیم انچه دیده
نقاشی کند، نقاشی اودرست برعکس انچه دیده است خواهد بود...ممکن است که کودکان درلحظه
اول شکل ظاهری چیزی را در نقاشی نشان ندهند ولی اگربه همان نقاشی درست ودقیق نگاه کنیم
مجموعه ای واحداست، وایینه ای است ازروح وواقعیتی از فکر کودک نقاش. درحقیقت میتوان
گفت که در نقاشی کودکان خود نقاشی مطرح نیست بلکه موضوعی کودک درباره ان نقاشی کرده
وتوضیحاتی که درباره ان می دهد، مطرح است واهمیت دارد.
خانه
در نقاشیهای کودکان خانه بیش از هرچیز دیگری کشیده
می شود. در شروع کار معمولاً خانه به صورت یک مر بع که بر بالای آن یک مثلث قرار دارد،
و سپس دیوارهای اطراف خانه کشیده می شود.
خانه
نماد پناهگاه و هسته اصلی و گرمی خانواد ه ایست که ممکن است مورد علاقه یا تنفر کودک
باشد. خانه هایی که کودکان ترسیم می کنند ممکن است دارای باغچه و گل و درهای بزرگ و
پنجره و پردههای رنگین باشد. چنین خانه ای، نماد یک زندگی سعادتمند است که کودک در
آن احساس آرامش می کند. بر عکس اگر، خانه ای بدون در ورودی، با دیوارهایی بلند وبه
گونه ای منزوی و دور افتاده ترسیم شود معنای متفاوتی پیدا می کند. مثلاً اگراین خانه
بین سنین 5 تا 8 سالگی ترسیم شود نشانگر خجالتی بودن کودک و وابستگی شدید او به مادر
است. بعد از 8 سالگی نشانگر احساس خود کوچک بینی و تنهایی کودک ود رنوجوانی نشانگر
شرم و حیای بیش ازحد، و داشتن احساسات رقیق است.
درخت
بسیاری از روانشناسان از درخت به عنوان موضوعی
جهت شناخت شخصیت کودک استفاده کرده اند. برای تجزیه و تحلیل نقاشی درخت باید سه قسمت
اصلی آن را مشخص کرد که عبارتند از ریشه، تنه، شاخه و برگها.
ریشه
که در زمین فرو رفته و درخت از آن غذا دریافت می کند، نماد ناخود آگاه و فشارهای غریزی
است تنه پرثباتترین و مشابهترین عامل به خود کودک است، بنابر این بیانگر مشخصات دایمی
و عمیق شخصیت اوست. شاخهها و برگها بیانگر طریق ارتباطی او با دنیای خارج است. مثلاً
تنه درخت ممکن است کوتاه یا بلند کشیده شود، بچهها در سنین قبل از دبستان تنه درخت
را بلند ترسیم می کنند، ولی بعد ازاین سن، بلند بودن تنه درخت اغلب نشانگر عقب افتادگی
فکری و یا بیماریهای عصبی و یا آرزوی بازگشت به دنیای کوچکی و قبل ازمدرسه است. برعکس
اگر تنه درخت کوتاه کشیده شود، نشانگر جاه طلبی و بلند پرواز بودن کودک است . تنه درخت
ممکن است صاف یا کج کشیده شود که درحالت دوم نشانگر عدم ثبات کودک است. شکل شاخهها
و برگها و یا قسمتهای بالای درخت نیز دارای معانی مختلفی است. به عنوان مثال شکل منظم
شاخهها نشان می دهد که کودک کمتر به تمایلاتش متکی است و بیشتر به نتیجه گیریهای منطقی
دست می زند و یا بالعکس شکل نامنظم و درهم شاخهها بیانگر این است که با کودکی بلغمی
مزاج و در خود فرو رفته که آمادگی هیچ گونه تغییر و تحولی را ندارد روبرو هستیم. گاهی
نیز درختی که کودک ترسیم میکند فاقد شاخه است که این امر نشانگر عدم گسترش استدلال
و تفکر منطقی و درگیر بودن فرد با عالم رویاست. برگها نیز برحسب چگونگی ترسیم آن، تعابیر
مختلفی دارند. مثلاً ترسیم برگهای منظم ویک شکل مخصوص کودکی است که مسایل را به سادگی
می فهمد و قادر به ارتباط با دیگران است. و یا نشان دادن برگها به صورت هاله ای سبز
رنگ در اطراف شاخه ها، تمایل کودک به تاثیر گذاری و تسلط بیشتر بر روی محیط را نشان
می دهد. برگهای پاییزی و یا برگهای در حال ریخته شدن بیشتر در نقاشیهای نوجوانان و
کودکان منزوی دیده می شود. چنین ترسیمی از برگ، مانند هر حرکت پایین رونده دیگر، مبین
یاس و سرخوردگی تلقی می شود.
خورشید
خورشید به علت نقش مهمی که بر عهده دارد و نیز
تلالو آن، در نقاشیهای بیشتر کودکان دیده می شود. تصویر خورشید بیانگر امنیت، خوشحالی،
گرما، قدرت و به نظر بعضی پژوهشگران نماد پدر مطلوب است. وقتی رابطه پدر و کودک خوب
است خورشید به طور کامل و در حال درخشیدن نمایش داده میشود هنگامی که این ارتباط مطلوب
نیست خورشید در پشت کوه ناپدید است ویا به صورت قوسی در افق دیده میشود و اگر کودک
از پدرش هراس داشته باشد، خورشید به رنگ قرمز تند یا سیاه که مضطرب کننده است ترسیم
می شود.
با
وجود این نحوه نمایش خورشید – مانند سایر موضوعهای نقاشی ممکن است به حال و حوصله لحظه
ای کودک و نه به تفاهم و عدم تفاهم بین کودک و پدر بستگی داشته باشد. بنابراین قبل
از هر قضاوت و تعبیری دراین مورد، بهتر است چندین نقاشی یک کودک را مورد بررسی قرار
داد تا معلوم شود آیا این پدیده مرتب تکرار میشود یا خیر. وآنگاه به تجزیه و تحلیل
آن پرداخت.
حیوانات
اگر کودک به دلیلی جز اینکه، در محیط زندگی حیوانی
دیده باشد یا خودش حیوانی داشته باشد یا اصولا حیوانات را دوست داشته باشد، حیوانی
را نقاشی کند ( معمولاً حیوانات وحشی )ممکن است به دلیل احساس گناه وتقصیری باشد که
کودک در موقعیت خاص حس کرده باشد و چون جرأت آن را ندارد که گناه خود را ترسیم کند
ترجیح می دهد احساسات وعادات وتمایلات خود را در قا لب تصویر حیوانی نشان بدهد، درست
مانند زمان بازی با عروسک هایش که برایش جالب وبسیار جذاب است.، زیرااو می تواند آزادانه
هر چه دلش می خواهد از زبان عروسکها یش بیان کند، بی آنکه خود احساس گناه کند.
اتومبیل
درجوامع امروزی ماشین نماد قدرت است وبه همین
دلیل درنقاشیهای کودکان (مخصوصأ) پسرها زیاد دیده می شود.به نظر" لونی"
که آزمایش ترسیم ماشین را ابداع کرد، نوجوانان درسن بلوغ از کشیدن تصویر انسان خود
داری می کنند .وتصویر ماشین را ترجیح می دهند که خود به خود نشان دهندهٔ وابسته بودن
فرد به دنیای خارج و ترجیح دادن زندگی سرد ماشینی بر دنیای انسانهاست.
نماد
رنگها درنقاشی
انتخاب رنگ از نظر روانشناسی مفهومی بی چون وچرا
دارد، ولی برای تجزیه وتحلیل ونتیجه گیری ازان حتماً باید عامل سن کودک رادر نظر داشت
.
در
حالت کلی دو گروه رنگ وجود دارد : رنگهای گرم ، رنگهای سرد .رنگهای گرم عبارتند از(قرمز،
زرد، نارنجی) تحریک کننده سبب فعالیت وجنب وجوش، الهام دهندهٔ روشنی وشادی زندگی ومولد
حرکتند، در حالی که رنگهای سرد (سبز، آبی، بنفش )موجد حالتهای انفعالی، سکون، بی حرکتی
وتلقین کنندهٔ غم واندوه هستند .به نظر کاندینسکی اگر رنگ زرد دریک شکل هندسی قرار
گرفته باشد، وقتی به طور مستقیم به آن نگاه شود موجد هیجان، ناراحتی، کوفتگی وبرانگبزانندهٔ
حالتی غضبناک می شود.اگر تونالیتهٔ این رنگ تشدید شود، ممکن است برای چشم ومغز غیر
قابل تحمل باشد .رنگ آبی، بر عکس، انسان را به سوی دقیق شدن در بی نهایت سوق می دهد
واگر هر قدر بیشترروشن باشد، انعکاس موجی خودرابیشتر از دست می دهد تا آنجا که به آرامش
خاموش رنگ سفید می رسد.
به
نظر کاندینسکی رنگ سبز مطلق، آرام بخشترین رنگهاست .این رنگ هیچ انعکاس موجی حاوی
شادی ورنج ویا ترس نداردوبه هیچ طرفی درحرکت نیست، بلکه آرام وساکن وراضی از خود است
.
رنگ
قرمز، رنگی گرم ومنبسط است، بر خلاف رنگ زرد که سبک وسطحی است . قرمزرنگی زنده ودر
عین حال پر نیرو ومصمم بهنظر می رسد.
رنگ
نارنجی، حرکت رنگ زرد وقدرت رنگ قرمز رادارد ورنگی زنده وچابک است .
بنفش،
برعکس، قرمزی است سردشده، یعنی هوسی مهار شده یاانتهای یک رویا، در این رنگ یک احساس
درونی غم وتنهایی نهفته است .
رنگ
سفید، که مجوع رنگهاست، احساسسکوت می دهد، زیراهمه چیز درآن محو میشود .این رنگ در
خود حاوی بی نهایت امکانات ورنگی معرف سکوت است، نه مرگ در واقع سفید نماد جوانی وعدمی
است قبل از نیست شدن .
به
نظر کاندینسکی رنگ سیاه بر عکس نشانگر عدم ونیستی ومانند سکوتی ابدی بدون آینده وامیدی
است .بدین معنی که پایان راه یاآن توافقی را می نمایاند که در پایان کامل نطق پدید
می اید.
تعادل
بین سفید وسیاه در اصل رنگ خاکستری است که نه صداونه حرکتی دارد ودارای سکوتی تسلی
ناپذیر است که با سکون سبز که از رنگها ی زنده بوجود آمده تفاوت دارد.